صحبت ساده
سلام بر جیگر بابا خیلی وقته میخوام واست بنویسم ولی مگه گرفتاریها میزاره نگی بابا بی وفاست چون جدیدن خیلی ذهنم درگیره کارهای خونه خریدن شده انشاءا...بتونیم یک خونه خوب و نقلی بخریم در حالی که من هم مینویسم وهم شما رو تاب میدم مامان جون شما داره ظرفهای نهار رو جمع میکنه بشوره اون اولا خیلی با هم میرفتیم کلاته وکوه تو در دو ماهگی اولین کوهنوردی رو با من ومامان جونت رفتی میدونی این دفعه ای سوم از دیشب این متن رو واست مینویسم بار اول خودم دستم خورد متن باک شد بار دوم همین نیم ساعت قبل شما زحمت کشیدین کامبیوترو خاموش کردین دیشب شب سختی واسه من ومامانت بود ساعت یک و نیم بود که با گریه شما از خواب بیدار شدم دیدم سمیه که مامان شما باشه دا...
نویسنده :
مامان سمیه
15:25