آرینآرین، تا این لحظه: 11 سال و 16 روز سن داره

لبخند زندگی

صحبت ساده

سلام بر جیگر بابا خیلی وقته میخوام واست بنویسم ولی مگه گرفتاریها میزاره نگی بابا بی وفاست  چون جدیدن خیلی ذهنم درگیره کارهای خونه خریدن شده  انشاءا...بتونیم یک خونه خوب و نقلی بخریم در حالی که من هم مینویسم وهم شما رو تاب میدم مامان جون شما داره ظرفهای نهار رو جمع میکنه بشوره اون اولا خیلی با هم میرفتیم کلاته وکوه تو در دو ماهگی اولین کوهنوردی رو با من ومامان جونت رفتی میدونی این دفعه ای سوم از دیشب این متن رو واست مینویسم بار اول خودم دستم خورد متن باک شد بار دوم همین نیم ساعت قبل شما زحمت کشیدین کامبیوترو خاموش کردین دیشب شب سختی واسه من ومامانت بود ساعت یک و نیم بود که با گریه شما از خواب بیدار شدم دیدم سمیه که مامان شما باشه دا...
29 خرداد 1393

ازآغازتولد

عزیزدلم آخرین تاریخی که برای زایمانم زده بودن28فروردین بودولی هرچقدرصبرکردیم نه اثری ازدرد زایمان بود نه کمردردی دوباره رفتیم دکتر به من گفت تایک هفته دیگه میتونید صبرکنیدتایک زایمان طبیعی داشته باشید ولی از آنجایی که من هم از زایمان طبیعی میترسیدم ومهمتر از اون دیگه برای دیدن روی ماهت لحظه شماری میکردیم واقعا یه هفته مثل یک سال بود خلاصه عزیزم خیلی استرس داشتم که بتونم تو رو صحیح وسالم به یاری خدا به دنیا بیارم باباجونت که دید من خیلی استرس دارم وهم اینکه دیگه نمیتونست دوری تورو تحمل بکنه باهم تصمیم گرفتیم سزارین کنم همون روز رفم بیمارستان وبستری شدم شبش بامامان بروانه کلی گفتی و خندیدیم طفلک مامانم ازمن بیشتر استرس داشت انگاری از هیجان خوا...
28 خرداد 1393

درد ودل مامان آرین

عشق مامان بابا آرین جان امروزیکسال ویکماه وبیست وچهارروزازتولدش میگذردنزدیک یک هفته هست این وبلاگ رو بابای ایلیاکه(شوهرعمه آرین جان هستن)درست کردند  ولی متاسفانه هنوز وقت نشده مطلبی درموردجیگرمامان بنویسم الان اوج فضولیهای آرین جونه  ازعیدنوروزکه راه رفتنو یاد گرفته منوبابا شو بیچاره کرده والا به خدا حریفش نمیشیم اگه یه کیلومترشماربهش وصل کنی به نظرم هرروز مسافت تهران کاشمروبره وبرگرده حتی یه لحظه نمیشینه تنهازمانی که خوابه استراحت میکنه قند عسلم الان داره باباجونشو بامگس کش میزنه منم فرصت راغنیمت شمردم تایه چیزایی بنویسم درضمن بابایی داره چند عکس فانتزی  از گل مامان درست میکنه اینم باغبون خونه مامان جونش اینجا حال میده ب...
25 خرداد 1393

چگونه در هنگامه شیره دهی وزن خود را از دست ندهیم

سلام به تمام مامان های سایت نی نی وبلاگ من سیزده ماه آقا آرین رو شیر میدم اما روز به روز ضعیف تر میشم  ولاغر تر به جایی رسیده که تمام بدنم مور مور میشه من 155قدم ووزنم 38 از لحاظ تغذیه به خودم میرسم میخوام ببینم شما هم این احساسو دارید یا نه  دوست دارم که نظرات خود رو برام بنویسید  به چند دکتر تغذیه رفتم ولی به نتیجه نرسیدم
15 خرداد 1393

آغاز ماجرا

امروز شنبه 10 خردادماه هزار و سیصد و نود و سه  نخستین برگ از وبلاگ آرین کوچولوی ما در یک جمع خانوادگی ورق خورد . من بعنوان عموی نصبی (قرضی !) آرین جان که مرحله ساخت و ایجاد این و بلاگ رو  انجام دادم به خواست مامان آرین ، نخستین پست وبلاگ رو هم نگارش میکنم . افتخاری که امیدوارم با بزرگ شدن و رشد مرحله به مرحله آرین ، روزی مطمئنا زیاد بهش خواهم بالید . در جمع امروز ما در منزل آرین و بابا و مامانش ، پدر و مادربزرگ آرین (پدری) ، سه عدد عمه به ترتیب قد و وزن ( فاطمه ، مریم و مرضیه ) دو عدد پسر و دختر عمه به ترتیب تولد ( ملیکا و ایلیا) یکی یکساله ( همسن و سال آرین ) و دیگری 45 روزه حضور دارند . این وبلاگ بعد از صرف یک ناهار جانانه ...
10 خرداد 1393
1